زبانم را نمی فهمی
تو خطم را نمی خوانی
چنان بیگانه ای حتی
که نامم را نمی دانی
تو آنقدر گیج و گنگی
در پلیدی های این غربت
که بیداری و قلب عاشق ما را نمی بینی
دل تو رفته در خواب و
خیالت مست این رویا
سراسیمه رهایی در پی
پس کوچه های سرد این دنیا
نگاه خسته ی ما را نمی بینی
شتاب ثانیه ها را نمی بینی
امید و آرزوهای ز هم بگسسته ی فردای دنیا را نمی بینی
من از بیگانگی های عجیب و پوچ این ملت
ندارم انتظاری
از این ماتم که همچون من تو هم
غربت نشینی و زبانم را نمی فهمی
چنان بیگانه ای حتی که نامم را نمی دانی
..........................................................
هیچ کس نتونست بفهمه من چی میگم,هیچکس..........
سلام دوست عزیز وبلاگتون خیلی جالبه.متناتونم خیلی جالبه.من به این نوشته ها علاقه زیادی دارم.شاد و موفق باشی.
سلام
ممنون از لطفتون
تا شقایق هست زندگی الجباریست
بای
سلام سلام
الهی
ممنون از خبرت
شرمنده بخدا
وبلاگتو بعضی وقتا باز نمی کرد
من لذت بردم
خیلی ناز بود
شعر از خودت بود؟؟؟
سلام خوبی چه عجب
باد امدو بوی امبر امد
دشمنت شرمنده باشه چرا شما ؟
شعر ؟
شما اینطور فکر کنید
بای
سلام
چطوری حامد خان
زبان های خاصی وجود دارن که عام نیستن بهشون میگن زبان های خاص
گاهی تعداد افرادی که زبان خاص تو رو بفهمن بیشتر از یکی دو نفر نیست ، مثل نگاه که زبانیست که فقط شاید یک عاشق مثل مادر بتونه از تو چشم های فرزندش بخونه و شاید یه عاشق دیگه...
ببنم این شعر از خودته
خیلی قشنگه
بدرود حامد خان
سلام عزیز دل برادر
اره زبان های خاص بیش از ایناست و گاهی همین زبان سر هم دارای ادبیاتی میشه که هیچ کس نمی فهمه یا شایدم همه نمی خوان بفهمن چی میگی آخه ...
یه سوال چرا وقتی ادما دلتنگ میشن کگم حرف میشن ؟ و چرا وقتی این اتفاق برا کسی می یوفته کسی نمی خواد اونو از این دلتنگی نجات بده ؟
نه عزیز دلم
دیدم دوسش داشتم همین شد که گذاشتمش
بای
بینایی ره گم کرد.
یاری کن و گره زن نگه ما وخودت با هم
باشد که تراود در ما همه تو.
ما چنگیم هر تار از ما دردی سودایی.
زخمه کن از آرامش نامیرا ما را بنواز
باشد که تهی گردیم آکنده شویم از والا نت
خاموشی.
زیبا بود
عالی بود
دوسش خواهم داشت
بای