قاسدک <با ص صابونی>

فعلا هر چی ؟؟

قاسدک <با ص صابونی>

فعلا هر چی ؟؟

تویی که تمامی لحظات زندگی مرا محاصره کردی

تویی که تمامی لحظات زندگی مرا محاصره کردی
تویی که نمی دانم که خواهی آمد ؟
اصلاً بگو ببینم می آیی؟
می آیی.... تا با تمام دلتنگی های سرزمین آرزوهایم وداع کنم؟
می آیی.... تا شقایق های قلبم دوباره جان بگیرد؟
می آیی.... تا از دریای نگاهت
قطره ای هم بر کویر چشمانم بریزم؟
می آیی.... تا ستاره های آسمان زندگانیم
از ناله های شبانه ام آرام بگیرند؟
کاش می دانستم از اوج کدامین قله
از دل کدامین شب ، از عمق کدامین
جنگل خواهی آمد
تا برایت قلبم ، این بزرگ ترین سرمایه ام را
پیش کش آورم و به تو بگویم

دوستت دارم

اینم برا قاسدک امروز ما

 قاصدک راسته میگن پیاما رو میرسونی؟

منم براش پیام دارم...پیام خیلی بارونی!!

بهش بگو دوستش دارم..بهش بگو عاشقشم 

..عاشق اون دوتا چشاش

قاصدکم خوب گوش بده...نکنه که یادت بره

بهش بگو...بهش بگو زندگی بی اون مشکله

نمی خوام چشاش بشه مال خودم همیشه اون نگام کنه

یا که هی....همیشه هرجا اون همش صدام کنه

من فقط یه بار اونو ببینمش برام همونم کافیه

انگاری شعرم نداشت وزن و ردیف و قافیه

قاصدک نری یه وقت تو دریاها یادت بره بری پیشش

یا که توی راه یه وقت گم شی تو جاده های پر خم و پیچش

قاصدک دل من به تو خوشه...قاصدک فقط به تو

حالا که میخوای بری به پیش اون فوت میکنم زودتر برو

 

از تو جدا شده است ... دلم نه ........

 از تو جدا شده است ... دلم نه ........
از این همه آبی ... از اینهمه آسمان که تا زمین چیده شده است .... از این همه آوای موج که عاشقانه بر شانه هایم می گذرند ... از اینهمه پرنده که مرا به یاد بهشت می اندازد .... عبور می کنم و به سوی آنهمه خاکستری می آیم ...
قسم می خورم که با چشمهای تو دیدم ... با نفس تو نفس کشیدم ... با دل تو گریستم ....
دلم برایت تنگ شده است، شیرین ترین رویای زندگی ... دلم برایت تنگ است و می دانم به سوی تو باز نمی گردم ...
در این همه آرامش و زیبایی ... مسخ شده ام .... همه جان شده ام و غرق در این آوای دل انگیز ... به رویای تو غرقم ...
فکرش را بکن ... مرگ که لحظه ای فرا می رسد و پنجه در پنجه جانم می اندازد و از ذره ذره تنم بیرون می کشد .... و این من تهی ... این دل تهی ... این جان بی تن .... هر یک گوشه ای ...
تن را به خاک ... جان را به آسمان خواهند سپرد .... و دل را ... به فراموشی ....
فکرش را بکن ... همین جا ... همین حال ... که من اینجا همه وجودم را به دست آوای خوش بهشت سپرده ام .... بیاید .... نزدیک من بنشیند ... چشم در چشمم بدوزد دستهایش را آرام آرام به سویم دراز کند ... و آنگاه که در جذبه سکوت در رویای تو ام ... ناگاه همه چیز سیاه شود .... مثل وقفه میان دو حلقه فیلم .... آنروزها که شانه به شانه هم چشم بر پرده می دوختیم و یک لحظه در سیاه مطلق فرو می شدیم ... تا باز با شمارش معکوس ... به دنیای رنگها باز گردیم ....
اما اینبار شانه ام نه به شانه تو.... به خاک سرد است ... و می دانم اینبار که در ابدیت فرو می شوم نگاه تو را جستجو گر و مهربان ... ندارم .... می دانم که اینبار ... شمارش معکوس ... تا انتهای دنیا ادامه خواهد یافت .... و انتظار بس طولانی ... و بدون مرگ .... که من اینبار خود مرگم ....
دلم برایت تنگ شده است قرار دل.... و این .... اینهمه تلخم کرده است باز هم بهت میگویم...