قاسدک <با ص صابونی>

فعلا هر چی ؟؟

قاسدک <با ص صابونی>

فعلا هر چی ؟؟

((آنقدر بیگانه با خویشم که حتی سایه هم به دنبالم نمی آید))

زبانم را نمی فهمی
تو خطم را نمی خوانی
چنان بیگانه ای حتی
که نامم را نمی دانی
تو آنقدر گیج و گنگی
در پلیدی های این غربت
که بیداری و قلب عاشق ما را نمی بینی

دل تو رفته در خواب و
خیالت مست این رویا
سراسیمه رهایی در پی
پس کوچه های سرد این دنیا
نگاه خسته ی ما را نمی بینی
شتاب ثانیه ها را نمی بینی
امید و آرزوهای ز هم بگسسته ی فردای دنیا را نمی بینی

من از بیگانگی های عجیب و پوچ این ملت
ندارم انتظاری
از این ماتم که همچون من تو هم
غربت نشینی و زبانم را نمی فهمی

چنان بیگانه ای حتی که نامم را نمی دانی
..........................................................
هیچ کس نتونست بفهمه من چی میگم,هیچکس..........

زندگی دریاست.....

 زندگی دریاست.....

زندگی یاس قشنگی است که دل می بوید.

زندگی راز شگفتی است که جان می جوید.

زندگی عزم سفر کردن دل در ره معشوق است.

زندگی آبی دریاست و عشق......

غرق دریا شدن است.

ولی ای دوست بدان ....

میتوان غرق نشد.

میتوان ماهی این دریا شد.

شاد و خرم به شنا پرداخت.

شرطش آن است که "عاشق" نشویم!...

جای آن از ته دل ...واز سر جان....همه را دوست بداریم.

همه چیز و همه کس....همه نقش و همه رنگ....همه شادی ، همه غم.....


به خودم آمدم و دیدم قاصدک دیگر نیست! و نمیدانم از کی ، با خودم حرف زدم.!! و صد افسوس که آخر نشنید از من :

...

زمان به من آموخت که دست دادن معنای رفاقت نیست بوسیدن قول ماندن نیست و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست