قاسدک <با ص صابونی>

فعلا هر چی ؟؟

قاسدک <با ص صابونی>

فعلا هر چی ؟؟

شروع وبلاگ نویسی من با قاسدک (ص) با حاله نه

امروز ، می خواهم برای تو بنویسم : دوست ، ای رود جاری در قلبم ،ای برکه ی محبت ، ای پناهگاه خستگی هایم ، ای سایبان حسرت های دلم ، و ای گرما بخش جسم و روحم ، می دانم که امروز ، دلت از من گرفته است ، می دانم که می خواهی برای همیشه ، چشمهایت را به رویم ببندی . خاطراتم را با خود مرور می کنم ، نمی دانم چه بگویم ، کاش ندانسته ، سوار بر قایق دوستی ،اینگونه به جلو نمی راندم ، و کاش روزی نرسد که از هم جدا شویم . آه ، این روزها من چقدر از خود فاصله گرفته ام ! اما ، امروز دلم هوای تو را کرده است ، دلم می خواهد ، چون گذشته ، همراه با تو ، همه ی غمهای دلم را به دریا سپارم . دلم می خواهد باران ببارد ، تا تمام کینه هایمان شسته شوند ، و سرزمین خشک دلهایمان ،در این آب سیراب شوند . دلم می خواهد دانه های باران با من همدردی کنند . دلم می خواهد ... آری ، امروز دیگر نمی توانم آرام بگیرم ، چرا که تو ،راهی سبز را نشانم داده بودی ، غمهایم را به شادی مبدل ساخته بودی ، و مرهم دردهایم بوده ای ، پس ای دوست ، مرا در امواج خروشان دریای زندگی ، تنها و بی کس ، رها مکن ، مرا به خاطر همه ی نا مهربانی هایم ببخش ، و قلبم را ، هرگز از قلب پاک و دریاییت ، جدا مکن ، هرگز ... امشب ، هوای دلم ، بار دیگر بهاری گشته ، نفس هایم سبز شده ، گامهایم سرعت می گیرند ، و بر سرزمین پهناور عشق قدم می نهند . در دریای خروشان دل ، دیگر بار ، امواج عشق به ساحل می نشینند . و ضربان خاطراتم شدت گرفته ، دل تو را نشانه می روند . امشب ، در تلالو نگاهت ، عشق ، چون کبوتری ،بر بام قلبم پرواز می کند . امشب ، دلم می خواهد ، سلامت را پاسخ نگویم ، تا شاید ، بارها و بارها ،سلامم گویی ، و نامم را صدا زنی ، تا من در طنین صدای دلنشینت ، غرق شوم . امشب ، دلم می خواهد ، در وسعت بی پایان قلبم ، با تو ، تا انتهای افق عشق بروم . امشب ، احساس می کنم : قلبم ، به سرخی قلب همه ی عاشقان روی زمین است، و به رنگ گلبرگهای زیبای شقایق ، ناگاه ، این شعر سهراب در ذهنم جاری می شود : " تا شقایق هست ، زندگی باید کرد " امشب ، باز هم تنها نشسته ام ، و از پنجره ی اتاقم ،به افقهای دوردست خیره شده ام . خاطرات گذشته ام ، آرام آرام ، از کنارم می گذرند ، کوچه های کودکی را به یاد می آورم : بوی خاک باران خورده ،شمیم عطر آگین گلهای سرخ ، خنده های پر عاطفه و فریادهای پر هیاهوی آن روز ها ، همه و همه ، عشق را در دلم ،زنده می کنند ، ناگاه ، دلم می گیرد ، احساس می کنم کسی می خواهد خاطرات گذشته ام را پاک کند ، کسی می خواهد فرداهایم را با خود ببرد ، و احساس می کنم کسی می خواهد پنجره ی اتاقم را ببندد ، ، در این لحظه ، دلم می خواهد برای خودم گریه کنم اما نمی توانم ، دیگر چشمهایم نیز خشکیده اند ، بغض دلم هر لحظه ، سنگین تر می شود ، می دانم ، این کلمات و جملات ،خسته کننده و تکراری اند ، اما ، از روزگار خسته ام ، از تنهایی خسته ام ، باد های مغرور ، ساقه ام را شکسته اند ، طوفان ، آرزوهایم را ،به یغما برده است ، دلم می خواهد ، برای لحظه ای غم و اندوه به دلم راه نیابد ، اما نمی توانم ، می دانم که تنها با اشک است که سبک می شوم ، پس ، ای اشک ! ای که همیشه مرا در بیان احساسم یاری می کنی ، ای که باعث رهایی ام از غم و اندوه می شوی ، ای که هر زمان ، احساس دلتنگی بر روحم چیره می شود ، به یاریم می شتابی ، و ای که هر زمان آسمان دلم تار می شود ، ابر های تیره را از آن می زدایی ، اکنون نیز از چشم دل شکسته ام جاری شو ، و پنجره های غبار گرفته ی دلم را ، شستشو ده ... امشب، باز هم دلم می خواهد بنویسم ،اما چه ،نمی دانم ، باز هم تنها هستم و دلم گرفته است ، امشب تنها نقطه ی بی انتهایم ، تخیلات و رویا هایم است . امشب دلم می خواهد به رویا سفر کنم ، دلم می خواهد از حصار سنگی باغ بگذرم ، و به سراپرده ی احساس برسم، دلم می خواهد از اوج زمان ، و از گذر لحظه ها عبور کنم ، واشکهایم را معنا کنم ، دلم می خواهد همراه چشمه ها بجوشم ، و احساسات پاکم را بیرون بریزم ، امشب دلم می خواهد زندگی را زیبا ببینم. دلم می خواهد به او بگویم : که عشق را ، در چشمانت معنا کرده ام ، که آسمان قلبم ،هر شب با یادت ستاره باران می شود ، و خورشید زندگی ام ، هر صبح به یادت طلوع می کند ، امشب دوباره آرام و قرار ندارم احساس می کنم سرنوشت مرا به سرزمین فراموشی سپرده ، دلم می خواهد صدایت بزنم ، با صدایی بلند ، و تو را فریاد کنم ، امشب ، دلم می خواهد با کسی حرف بزنم ... ناگاه ، دستی روی شانه ام احساس می کنم ، می خواهم سرم را بر گردانم ، اما نمی توانم ، صدایی در عمق جانم می پیچد : من اینجا هستم ، همین نزدیکی ها، صدایم بزن ، بگو ، حرفهای دلت را می شنوم . ناگاه احساس می کنم ، به عمیق ترین لحظات عمرم ، نزدیک می شوم ، بغض در گلویم همچون پرنده ای ، به یکباره ، پر می کشد ، قلبم چون کوهی آتشفشان کرده ، و قطرات مذاب ، از چشمهایم فرو می ریزد ، و من ، باز هم ، تنهایی را به آغوش می کشم .... امشب ، دستهایم به جستجوی آسمانها برخاسته ، و چشمهایم نیز، خیره به جاده ی غبار آلود آسمان ، به دنبال چیزی ست. ناگاه از دوردستها صدایی می شنوم ، صدا ،نگاهم را به سمت خود می کشاند ، و من نمی دانم که آن صدا از کجاست . حیران می شوم ، ناگاه بر می خیزم و می ایستم ، بی هراس از مرگم ،بی هراس از نبودنم. احساس می کنم در این سالها ، کسی در کنارم ، نه مثل من ، اما با من ، ایستاده است ، و برایم می گوید : از اندیشه اش ، از محبتش و از دوست داشتنش ، کسی که عاطفه ام را می خواند . آری ، من همان آشنای دیروز وفراموش شده ی امروز توام. می دانم ، گاهی ،بی من شاید دلت هوای سادگی و سپیده می کند، گاهی ، بی من ستاره ها برایت اشک می ریزند، می دانم ، گاهی بی من آهنگ باد برایت یکنواخت شده ، و گاهی ،بی من ابر های سیاه ، تماشاگر تنهاییت هستند ، می دانم ، به یاد آخرین دیدارمان هستی ، وقتی آخرین حضورم را در آغوش فشردی ، و تلخ گریستی ، و آن وقت بود که فهمیدی دستهایم ، حتی یارای آن را ندارد تا خیسی گونه هایت را پاک کند ، آری ، تو در روزهای خستگی و بی رنگیت ، و در روزگار فراموشی وفرسودگی ات، مرا به یاد می آوری ! و من از پشت شقایق های وحشی گورستان ،نگاه می کنم : کسی در گوشه ی مزارم ایستاده ، و برایم شعری می خواند . گونه هایش خیس خاطره های من است ، و من اشکهایش را ، به پهنای بی کسی اش می ستایم . ای عزیز ، من خاک می شوم ، ولی فردی دیگر با روح یگانه ای هست ، همان کسی که می تواند ، خاطرات گذشته ی با من بودنت را پاک کند ، همان کسی که ، می تواند عشق را دوباره برایت زنده کند ، تا مرا به فراموشی سپاری، برای او یار باش ...

یه چیز دیگه روز زن رو به همه زنهای عالم تبریک میگم
این اغاز یک شروع دوبارس تا چه پیش اید و چه شود
می بینمتون همراه های امروز و فردای من

نظرات 3 + ارسال نظر
بابک.پ.25 چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:56 ب.ظ http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
چطوری دوست عزیز
اول باید بگم که سعی کن نوشته هات کوتاه باشه تا بتونی راحت خواننده رو جذب کنی ،چون تو این محیط خواننده ها حوصله رمان خوندن ندارن. در ضمن قاصدک رو با صاد می نویسن نا با سین. سریع تر اصلاحش کن تا ضایع نشد.
بای

سلام بابک جان
ممنونم عزیز
از این به بعد همین کار رو خواهم کرد
می دونم عزیز اصلاح کردم ولی همون طوری که خودم دوست داشتم
یعنی ....
ممنون

فصل نو چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:11 ب.ظ http://fasleno.blogsky.com

سلام
نوشته زیبایی بود..حتی اگه قاصدکش با سین باشه!

امیدوارم بنویسی و شروع خوبی داشته باشی!

اره این قاسدک تنها وضیفش یه چیزه کا ای کاش توان ان رو داشته باشه و شایدم همینه که باید با سین باشه نه باصاد
بای

فهیمه پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.madlen.blogsky.com/

تبریک می گم. امیدوارم موفق باشی!!!
قاسدک (ص) خبرهای خوب می رسونه ان شاالله وب همیشه شادی داشته باشی!!!

ولی این یکی از اناست
می پرسی کدما بماند می فهمی
به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد